برای نزدیک به سه دهه پس از پایان جنگ سرد، نگرانیها درباره وقوع جنگ هستهای تا حد زیادی فروکش کرده بود. اما این روند با سرد شدن روابط ایالات متحده و روسیه و همچنین ورود دونالد ترامپ به عرصه سیاست متوقف شد. رأیدهندگان آمریکایی نه یکبار، بلکه دو بار رمزهای هستهای را در اختیار او قرار دادند؛ با آنکه او پیشتر تهدید به اعمال «آتش و خشم» علیه یک قدرت هستهای دیگر کرده بود. همچنین گزارشهایی منتشر شد مبنی بر اینکه ترامپ خواهان افزایش تقریباً دهبرابری زرادخانه هستهای ایالات متحده شده بود، پس از آنکه از یکی از مشاورانش پرسیده بود: «اگر قرار نیست از این سلاحها استفاده کنیم، اصلاً چرا آنها را داریم؟»
این گزارش ترجمهای است از مقالهی «The President’s Weapon» که توسط اصلاحات نیوز تهیه شده است و خطرات اختیارات رئیس جمهور آمریکا در استفاده از سلاح هستهای را بررسی میکند:
در تابستان سال ۱۹۷۴، ریچارد نیکسون تحت فشار شدید روانی قرار داشت و به میزان زیادی مشروبات الکلی مصرف میکرد. در جریان نشستی در کاخ سفید با دو عضو کنگره، او استیضاح رئیسجمهور به دلیل «یک دزدی کوچک» از ستاد انتخاباتی دموکراتها را مضحک دانست. به گفته یکی از حاضران در جلسه -نمایندهای به نام چارلز رُز از ایالت کارولینای شمالی- نیکسون اظهار داشت: «من میتوانم به دفترم بروم، گوشی تلفن را بردارم، و در عرض ۲۵ دقیقه، میلیونها نفر خواهند مرد.»
احتمالاً نیکسون قصد داشت بار سنگین مسئولیت ریاستجمهوری را بیان کند، نه اینکه تهدیدی مستقیم مطرح سازد؛ با این حال، او پیشتر نیز عنصر غیرعقلانیتِ نمایشی—که از آن تحت عنوان «نظریه مرد دیوانه» یاد میشود—را به بخشی از سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل کرده بود. او بمبافکنهای B-۵۲ مجهز به بمبهای هستهای را بر فراز قطب شمال اعزام کرده بود تا شوروی را مرعوب سازد. همچنین از هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی خود خواسته بود که «در مقیاس بزرگ فکر کند» و حملات هستهای احتمالی به ویتنام را بررسی نماید. با نزدیک شدن به فروپاشی سیاسیاش، نیکسون به تدریج به پارانویایی خشمآلود دچار شد. با این حال، تا لحظه کنارهگیری از قدرت، سیستم «فرمان و کنترل» هستهای—سامانهای بسیار پیچیده و در عین حال ظریف که امکان صدور دستور استفاده از سلاحهایی با قابلیت نابودی شهرها و کشتار میلیاردها انسان را فراهم میکند—فقط در اختیار شخص او باقی ماند؛ همانگونه که پیش از آن در اختیار چهار رئیسجمهور پس از جنگ جهانی دوم قرار داشت و پس از او نیز به همین منوال ادامه یافت.
سلاحهای هستهای: قدرت مطلق در دستان یک نفر
طی هشت دهه گذشته، رئیسجمهور ایالات متحده تنها شخصی بوده است که اختیار قانونی صدور دستور استفاده از تسلیحات هستهای این کشور را در اختیار دارد. در صورت تمایل رئیسجمهور برای آغاز حملهای ناگهانی و بیدلیل، یا تشدید یک درگیری متعارف به جنگ هستهای، یا پاسخ تمامعیار به یک حمله هستهای محدود، تصمیمگیری تنها بر عهده اوست. هیچ مقام دولتی یا نظامی در آمریکا حق لغو این دستور را ندارد. این اختیار چنان مطلق است که در جامعه دفاعی آمریکا، سلاحهای هستهای از دیرباز بهعنوان «سلاح رئیسجمهور» شناخته میشوند.
تقریباً هر رئیسجمهوری در مقطعی از دوران مسئولیت خود با بیثباتی روانی یا اختلال در قضاوت—هرچند به طور موقتی—مواجه بوده است. دوایت آیزنهاور دچار حمله قلبی شد و همین موضوع موجب بحثهای گستردهای درباره صلاحیت او برای ادامه ریاستجمهوری و نامزدی مجدد گردید. جان اف. کندی بهطور پنهانی داروهای قوی برای بیماری آدیسون مصرف میکرد—بیماریای که علائمی مانند خستگی مفرط و نوسانات شدید خلقی دارد. رونالد ریگان و جو بایدن نیز در سالهای پایانی دوران سیاسی خود با مشکلات ناشی از کهولت سن روبهرو شدند؛ و اکنون، در همین لحظه، کارت پلاستیکی کوچکی که حاوی کدهای فوقمحرمانه است—کلید دسترسی شخصی رئیسجمهور به زرادخانه هستهای آمریکا—در جیب دونالد ترامپ قرار دارد؛ در حالی که ذهن او مشغول نمایشهای قدرتطلبانه، خشم نسبت به دشمنان واقعی یا خیالی و تأثیرپذیری از اطلاعات نادرست است—آن هم در شرایطی که در نقاط مختلف جهان، آتش جنگهای منطقهای شعلهور شده است.
تهدیدات هستهای معاصر: ترامپ، روسیه، کرهشمالی و سایه جنگ
برای نزدیک به سه دهه پس از پایان جنگ سرد، نگرانیها درباره وقوع جنگ هستهای تا حد زیادی فروکش کرده بود. اما این روند با سرد شدن روابط ایالات متحده و روسیه و همچنین ورود دونالد ترامپ به عرصه سیاست متوقف شد. رأیدهندگان آمریکایی نه یکبار، بلکه دو بار رمزهای هستهای را در اختیار او قرار دادند؛ با آنکه او پیشتر تهدید به اعمال «آتش و خشم» علیه یک قدرت هستهای دیگر کرده بود. همچنین گزارشهایی منتشر شد مبنی بر اینکه ترامپ خواهان افزایش تقریباً دهبرابری زرادخانه هستهای ایالات متحده شده بود، پس از آنکه از یکی از مشاورانش پرسیده بود: «اگر قرار نیست از این سلاحها استفاده کنیم، اصلاً چرا آنها را داریم؟»
روسیه نیز در جریان جنگ خود علیه اوکراین—که در مجاورت مرز چهار کشور عضو ناتو جریان دارد—بارها و بارها تهدید به استفاده از سلاح هستهای کرده است. در ماه مه، هند و پاکستان—دو کشور دارای سلاح هستهای—بار دیگر در منطقه کشمیر وارد درگیریهای خشونتبار شدند. کره شمالی نیز اعلام کرده است که قصد دارد توان هستهای خود را توسعه و گسترش دهد؛ اقدامی که میتواند شهرهای آمریکا را در معرض تهدید قرار داده و موجب تشدید نگرانیها در کره جنوبی شود—جایی که برخی مقامات ارشد در حال بررسی احتمال ساخت سلاح هستهای بومی هستند. در همین حال، در ماه ژوئن، اسرائیل و ایالات متحده حملاتی را علیه ایران ترتیب دادند. اگر هر یک از این منازعات به درگیری علنی تبدیل شود، تصمیمگیری درباره گزینه هستهای وابسته به سیستم فرمان و کنترل است؛ سیستمی که به اقتدار قانونی—و در عین حال، انسانیت و تعادل روانی—رئیسجمهور متکی است. این سازوکار از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون مبنای کار بوده است. اما آیا امروز همچنان منطقی و قابل اتکا است؟
در ادامه، فرآیندی را میبینید که ممکن است به آغاز پایان جهان منتهی شود:
چه رئیسجمهور تصمیم به انجام یک حمله پیشدستانه علیه دشمن گرفته باشد، و چه بخواهد به حملهای علیه ایالات متحده یا یکی از متحدان آن پاسخ دهد، روند اجرایی یکسان است: نخست با مشاوران ارشد غیرنظامی و نظامی خود مشورت میکند. اگر به تصمیم قاطع برای استفاده از سلاحهای هستهای برسد، فرمان فراخوانی «فوتبال» صادر میشود—کیفی فلزی با روکش چرمی که وزنی حدود ۲۰ کیلوگرم دارد. این کیف توسط یک افسر نظامی حمل میشود که همواره در نزدیکی رئیسجمهور حضور دارد؛ در بسیاری از تصاویر رؤسایجمهور در سفر، میتوان این افسر را در پسزمینه، در حال حمل کیف مشاهده کرد. در این کیف، دکمهای برای شلیک مستقیم سلاحهای هستهای وجود ندارد، و رئیسجمهور نیز امکان پرتاب شخصی آنها را ندارد. این کیف در اصل، یک ابزار ارتباطی است که امکان برقراری سریع و امن ارتباط بین فرمانده کل قوا و پنتاگون را فراهم میسازد. همچنین درون آن، مجموعهای از گزینههای حمله روی ورقهای پلاستیکی لمینتشده نگهداری میشود. (به گفته افرادی که آن را دیدهاند، این صفحات شبیه منوی یک رستوران زنجیرهای به نام «دنیز» هستند.) گزینهها بهصورت کلی بر اساس وسعت و شدت حملات تقسیمبندی شدهاند. فهرست دقیق اهداف طبقهبندیشده است، اما متخصصان تسلیحات هستهای از دیرباز به شوخی گفتهاند که این حملات را میتوان به سه دسته «نیمپز»، «متوسط» و «کاملاً پخته» تقسیم کرد. پس از انتخاب گزینه توسط رئیسجمهور، کیف «فوتبال» او را به یک افسر مستقر در پنتاگون متصل میکند؛ این افسر بلافاصله یک «کد چالشی» را با استفاده از الفبای آوایی ناتو (مثلاً «تانگو دلتا») اعلام میکند. برای تأیید این دستور، رئیسجمهور باید کد متناظر را از روی کارت پلاستیکی کوچکی که در جیب دارد—که با لقب «بیسکوئیت» شناخته میشود—بخواند. او برای صدور این فرمان به تأیید هیچ مقام دیگری نیاز ندارد؛ اما معمولاً یک مقام ارشد دیگر که در اتاق حضور دارد—احتمالاً وزیر دفاع—باید تأیید کند که شخص ارائهدهنده کد، واقعاً رئیسجمهور است. پس از این مرحله، مرکز فرماندهی پنتاگون ظرف مدت حداکثر دو دقیقه، دستورات دقیق عملیاتی را به واحدهای هستهای نیروی هوایی و نیروی دریایی ابلاغ خواهد کرد. پرسنل نظامی مستقر در مراکز پرتاب در اعماق زمین در دشتهای مرکزی آمریکا، یا در کابین بمبافکنهایی که در باندهای پروازی داکوتای شمالی و لوئیزیانا آماده هستند، یا در زیردریاییهایی که در اقیانوسهای اطلس و آرام گشتزنی میکنند، بستههای هدف، کدها، و فرمان اجرای حمله هستهای را دریافت خواهند کرد. اگر موشکهای دشمن در مسیر باشند، روند تصمیمگیری هستهای باید ظرف چند دقیقه یا حتی چند ثانیه انجام شود. موشکهای هستهای پرتابشده از زیردریاییهای روسی در اقیانوس اطلس میتوانند تنها هفت یا هشت دقیقه پس از شناسایی پرتاب، به کاخ سفید اصابت کنند. فرایند تأیید نهایی پرتاب نیز ممکن است پنج تا هفت دقیقه به طول بینجامد؛ زیرا مسئولان باید بهسرعت احتمال بروز خطای فنی را بررسی و رد کنند.
خطاهای فنی و تجربههای نزدیک به فاجعه
چنین خطاهایی پیش از این، بارها در ایالات متحده و روسیه رخ داده است. بر اساس زندگینامه جدید زبیگنیو برژینسکی به قلم ادوارد لوس، در ژوئن سال ۱۹۸۰، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور جیمی کارتر، نیمهشب تماسی اضطراری از افسر نظامی همراه خود دریافت کرد. افسر به او اطلاع داد که صدها—بلکه هزاران—موشک از سوی شوروی بهسوی ایالات متحده در حال پرتاب است، و او باید آماده بیدار کردن رئیسجمهور شود. در حالی که منتظر تأیید نهایی از سوی ارتش بود، برژینسکی تصمیم گرفت همسرش را از خواب بیدار نکند، زیرا اعتقاد داشت بهتر است در خواب بمیرد تا اینکه از فاجعهای که در شرف وقوع است آگاه شود. اما دقایقی بعد، تماس دوم برقرار شد: هشدار اشتباه بود. فردی بهاشتباه دادههای یک شبیهسازی آموزشی را وارد رایانههای مرکز فرماندهی دفاع هوافضای آمریکای شمالی (NORAD) کرده بود.
در صورت وقوع یک حمله واقعی، هیچ فرصتی برای تصمیمگیریهای سنجیده و طولانیمدت وجود نخواهد داشت؛ تنها زمانی اندک باقی میماند برای اینکه رئیسجمهور به عملکرد سیستم اعتماد کند و تصمیمی آنی درباره سرنوشت زمین اتخاذ نماید.
از هیروشیما تا کاخ سفید: تحول مفهوم قدرت نظامی
بمباران هیروشیما ماهیت جنگ را بهطور بنیادین تغییر داد. گرچه جنگها ممکن است همچنان با بمبها و سلاحهای متعارف ادامه یابند، اما اکنون ملتی میتواند در لحظهای با سلاح هستهای بهطور کامل از میان برود. رهبران جهان بهصورت شهودی درک کردند که سلاح هستهای، ابزاری متعارف در اختیار فرماندهان نظامی نیست. همانطور که وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا، در سال ۱۹۴۵ به هنری استیمسون، وزیر جنگ آمریکا، گفت: «باروت چه بود؟ ناچیز. برق چه بود؟ بیمعنا. این بمب اتمی، بازگشت دوم [مسیح]است در هیبت خشم.»
چرچیل در این جمله، با بهرهگیری از زبان دینی و آخرالزمانی، قدرت بیسابقه بمب اتمی را توصیف میکند. اصطلاح “Second Coming in wrath” اشارهای دارد به «بازگشت دوم مسیح» در باورهای مسیحی، که در برخی روایتها همراه با داوری نهایی، غضب الهی و ویرانی است. او با مقایسه این سلاح با دیگر دستاوردهای بشری مانند باروت و برق، تأکید میکند که بمب اتمی فراتر از یک اختراع فناورانه، تحولی کیفی در ماهیت جنگ و قدرت بشری است.
ترومن، کنترل سلاح اتمی را از ارتش گرفت
هری ترومن نیز با این نگاه موافق بود. او هرگز در ضرورت استفاده از بمب اتم علیه ژاپن تردید نکرد، اما بلافاصله پس از آن اقدام کرد تا کنترل این سلاحها را از ارتش به ریاستجمهوری منتقل کند. روز پس از بمباران ناگازاکی، ترومن اعلام کرد که استفاده از هیچ بمب اتمی دیگری، بدون دستور مستقیم او مجاز نیست—تغییری اساسی در مقایسه با موضع قبلیاش که بنا بر گفته ژنرال لزلی گرووز، رئیس پروژه منهتن، تاکنون بهنوعی «عدممداخله» در امور هستهای بوده است. همانزمان که بمب سوم برای استفاده علیه ژاپن آماده میشد، ترومن کنترل مستقیم و شخصی خود بر زرادخانه هستهای را برقرار کرد. هنری والاس، وزیر بازرگانی وقت، در یادداشت روزانه خود در ۱۰ اوت ۱۹۴۵ نوشت که رئیسجمهور نسبت به کشتن «تمام آن بچهها» احساس ناخوشایندی داشت و باور داشت که «از بین بردن صد هزار نفر دیگر، آنقدر فاجعهبار است که نمیتوان دربارهاش فکر کرد.»
در سال ۱۹۴۶، ترومن «قانون انرژی اتمی» را امضا کرد که توسعه و تولید تسلیحات هستهای را بهطور کامل تحت کنترل غیرنظامی قرار میداد. دو سال بعد، سندی فوقمحرمانه از شورای امنیت ملی بهوضوح اعلام کرد که مسئول نهایی تصمیمگیری کیست: «تصمیمگیری درباره استفاده از سلاحهای اتمی در صورت وقوع جنگ، بر عهده رئیس قوه مجریه خواهد بود.»
تمایل نظامیان به استفاده از سلاحهای اتمی، دغدغهای بیاساس نبود. در سال ۱۹۴۹، پس از آنکه اتحاد جماهیر شوروی نخستین آزمایش موفقیتآمیز بمب اتمی خود را انجام داد، برخی از مقامات نظامی آمریکا خواستار اقدام پیشدستانه شدند و از رئیسجمهور هری ترومن خواستند برنامه هستهای شوروی را پیش از آنکه دیر شود، نابود کند. سرلشکر اورویل اندرسون با صراحت اعلام کرد: «ما در جنگ هستیم، لعنتی! دستور بده تا کار را تمام کنم. میتوانم ظرف یک هفته، پنج پایگاه بمب اتمی روسها را از بین ببرم! وقتی هم که در محضر مسیح حاضر شوم، فکر میکنم بتوانم به او توضیح بدهم چرا این کار را انجام دادم—الآن—قبل از اینکه خیلی دیر شود. فکر میکنم بتوانم برایش توضیح بدهم که من، تمدن را نجات دادم!» نیروی هوایی ایالات متحده اندرسون را فوراً از مقام خود برکنار کرد، اما او تنها کسی نبود که چنین دیدگاهی داشت. در آن زمان، شماری از چهرههای بانفوذ در محافل سیاسی، فکری و نظامی آمریکا از ایده حمله هستهای پیشدستانه علیه شوروی حمایت میکردند. با اینحال، تنها یک صدا در این میان تعیینکننده بود: صدای رئیسجمهور. ترومن اختیار سلاح اتمی را بهدست گرفت تا استفاده از آن را محدود کند.
با اینحال، با پیشرفت فناوری تسلیحات و افزایش تهدیدات اتحاد جماهیر شوروی، سیستم «فرمان و کنترل» بهگونهای توسعه یافت که رئیسجمهور بتواند طیف متنوعی از حملات هستهای را علیه اهداف گوناگون در سراسر جهان دستور دهد—بدون نیاز به کسب اجازه از کنگره، یا حتی اطلاعرسانی نمادین به آن. در واقع، اگر رئیسجمهور اراده کند، میتواند شخصاً و بدون مشارکت نهادهای دیگر، وارد جنگی هستهای شود.
تولد راهبرد «تلافی گسترده»
در دهه ۱۹۵۰، ایالات متحده نخستین راهبرد رسمی هستهای خود را تدوین کرد؛ راهبردی که هدف آن مهار و بازدارندگی اتحاد جماهیر شوروی بود. آمریکا و متحدانش توان حضور فعال در همه نقاط جهان را نداشتند، اما میتوانستند این پیام را منتقل کنند که در برابر هرگونه اقدام تهدیدآمیز—نه فقط حمله هستهای، بلکه حتی رفتارهای تنشزا در نقاط مختلف جهان—کرملین بهای سنگینی خواهد پرداخت. این رویکرد، «تلافی گسترده» (Massive Retaliation) نام گرفت: تعهدی برای استفاده از «ظرفیت عظیم آمریکا برای تلافی فوری، در زمان و مکانی که خود انتخاب میکنیم»؛ عبارتی که جان فاستر دالس، وزیر امور خارجه دولت آیزنهاور، بر آن تأکید داشت.
اسپوتنیک و بازنگری دکترین هستهای
در اکتبر ۱۹۵۷، شوروی با پرتاب نخستین ماهواره مصنوعی جهان، اسپوتنیک، به فضا، شوکی عظیم به جهان غرب وارد کرد. در آن زمان، محبوبیت آیزنهاور پیشاپیش رو به کاهش بود، و او برای مقابله با تهدیدات جدید، طرحی گسترده برای افزایش توان تسلیحاتی آمریکا تصویب کرد که بهموجب آن، شمار اهداف احتمالی در دکترین هستهای افزایش یافت—با اینکه خود رئیسجمهور نسبت به فایده عملی این سلاحها بهشدت تردید داشت.
یک ماه پس از پرتاب اسپوتنیک، آیزنهاور در جلسهای در کاخ سفید با لحنی هشدارآمیز گفت: «نمیتوان چنین جنگی را تصور کرد؛ آنقدر بولدوزر در اختیار نداریم که بتوانیم اجساد را از خیابانها جمع کنیم.»
جانشینان آیزنهاور نیز همچنان نسبت به گزینه هستهای بدبین و محتاط باقی ماندند، هرچند ارتش ایالات متحده به حمایت و سرمایهگذاری آنها در این حوزه متکی بود. در عین حال، مدیریت این سیستم روزبهروز دشوارتر میشد؛ زیرا با افزایش توان تخریبی زرادخانه هستهای، امکان سوءبرداشت، سوءتفاهم و خطای محاسباتی نیز بهشدت افزایش مییافت.
به عصر موشکها خوش آمدید
در سال ۱۹۵۹، دوران بمبافکنهای حامل بمب اتمی به پایان رسید و «عصر موشک» آغاز شد؛ که خود موجب پیچیدگی بیشتر در تصمیمگیریهای هستهای گردید. موشکهای بالستیک قارهپیما (ICBM) که با چندین برابر سرعت صوت در سراسر جهان حرکت میکردند، بسیار ترسناکتر از بمبافکنهایی بودند که مخفیانه از فراز قطب شمال عبور میکردند. بهناگاه، بازه زمانی رئیسجمهور برای اتخاذ تصمیمی حیاتی درباره آینده بشر، از چندین ساعت به چند دقیقه کاهش یافت. چنین تغییری نهتنها امکان هرگونه مشورت گسترده را ناممکن میکرد، بلکه ضرورت تمرکز کامل اختیار تصمیمگیری هستهای در دستان یک نفر را تثبیت میکرد.
همزمان با این تحولات، شوروی حلقه محاصرهای پیرامون نیروهای آمریکایی، فرانسوی و بریتانیایی مستقر در برلین ایجاد کرده بود؛ اقدامی که تقابل مستقیم میان شرق و غرب را بهواقعیت نزدیکتر کرد و احتمال وقوع جنگ هستهای را افزایش داد. این وضعیت، فشار مضاعفی را بر رئیسجمهور ایالات متحده وارد میکرد. اگر غرب حاضر به عقبنشینی در هیچیک از منازعات منطقهای در نقاط دیگر جهان نمیشد، شوروی میتوانست به آلمان غربی حمله کند و با این تصور که چنین اقدامی باعث فروپاشی ناتو و تسلیم واشنگتن خواهد شد، پیشروی نماید. در مقابل، آمریکا بر این محاسبه تکیه داشت که تهدید به استفاده (و در صورت لزوم، استفاده واقعی) از تسلیحات هستهای، میتواند مانع چنین حملهای شود یا آن را متوقف سازد.
اما اگر یکی از دو ابرقدرت از آستانه هستهای در میدان نبرد اروپا عبور میکرد، مسئله اصلی به این خلاصه میشد: کدامیک نخستین حمله هستهای تمامعیار را به خاک کشور مقابل آغاز خواهد کرد، و چه زمانی؟
در چنین سناریویی از بازی مرگبار “لبه پرتگاه هستهای”، هر تصمیم رئیسجمهور میتوانست فاجعهای بیسابقه در تاریخ بشر رقم بزند. اگر او در واشنگتن میماند، جانش در معرض خطر قرار داشت. اگر کاخ سفید را ترک میکرد، ممکن بود شوروی این اقدام را نشانهای از آمادگی آمریکا برای حمله هستهای تفسیر کند—که بهنوبه خود میتوانست موجب ترس و واکنش زودهنگام مسکو شود. در میانه این هرجومرج، سرنوشت میلیاردها انسان و آینده تمدن بشری به ادراک، قضاوت و هیجانات رئیسجمهور آمریکا و رهبران کرملین وابسته بود.
تصمیمگیری با رئیسجمهور بود، اما طراحی و برنامهریزی با ژنرالها؛ و کاری که طراحان نظامی انجام میدادند، یافتن اهداف مناسب برای تسلیحات بود.
برنامه مرگبار «SIOP»
در اواخر سال ۱۹۶۰، اندکی پیش از ورود جان اف. کندی به کاخ سفید، ارتش ایالات متحده نخستین مجموعه رسمی از گزینههایی را تدوین کرد که برای هماهنگی و یکپارچهسازی کلیه نیروهای هستهای آمریکا در صورت وقوع جنگ هستهای طراحی شده بود. این طرح، «طرح یکپارچه عملیاتی منفرد» نام گرفت، که بهاختصار SIOP خوانده میشد. اما این طرح، در عمل چندان هم «برنامهریزیشده» نبود. طرح یکپارچه عملیاتی منفرد (SIOP) سال ۱۹۶۱، استفاده از کل زرادخانه هستهای ایالات متحده را پیشبینی میکرد—نه تنها علیه اتحاد جماهیر شوروی، بلکه علیه چین، حتی اگر این کشور در جنگ دخالتی نداشت. این طرح، بیشتر شبیه به یک فرمان قطعی برای کشتار دستکم ۴۰۰ میلیون نفر بود، صرفنظر از اینکه جنگ چگونه آغاز شده باشد. چنین برنامهای، بههیچوجه یک «گزینه» در سیاست دفاعی تلقی نمیشد، بلکه حکم اجرای یک فاجعه انسانی گسترده را داشت.
جان اف. کندی از سوی مشاوران نظامی خود صراحتاً (و بهدرستی) مطلع شد که حتی پس از حملهای با چنین وسعت، بخشی از زرادخانه هستهای شوروی بهطور قطع جان سالم به در خواهد برد و قادر خواهد بود آسیبهایی هولناک به آمریکای شمالی وارد کند. این وضعیت، بهسرعت در چارچوب مفهومی شناختهشده قرار گرفت که بعدها با عنوان «تخریب متقابل تضمینشده» (Mutual Assured Destruction – MAD) شهرت یافت.
در یکی از جلسات توجیهی SIOP که توسط ژنرال توماس پاور برگزار شده بود، بهنقل از مقام دفاعی جان روبل، یکی از حاضران پرسشی حیاتی مطرح کرد: «اگر این جنگ، جنگ چین نباشد چه؟ اگر فقط میان آمریکا و شوروی باشد، آیا میشود طرح را تغییر داد؟»
ژنرال پاور با حالتی ناامیدانه پاسخ داد: «بله، میتوانیم تغییرش دهیم…، اما امیدوارم کسی به این فکر نیفتد، چون واقعاً کل برنامه را خراب میکند.» او سپس با طعنه اضافه کرد: «فقط امیدوارم هیچکدام از شما بستگانی در آلبانی نداشته باشید»؛ چرا که در این طرح، تأسیسات شوروی در کشور کوچک و کمونیستی آلبانی نیز بهعنوان یکی از اهداف بمباران اتمی گنجانده شده بود.
فرمانده وقت نیروی تفنگداران دریایی، ژنرال دیوید شوپ، از جمله افرادی بود که از ماهیت غیراخلاقی و جنایتبار این طرح بهشدت ابراز انزجار کرد و گفت: «این روش و منش آمریکایی نیست.»
روبل نیز بعدها نوشت که در آن جلسه، احساس میکرد گویی شاهد نشست برنامهریزی مقامات نازی برای نسلکشی است.
از زمان ریاستجمهوری آیزنهاور تاکنون، تمامی رؤسایجمهور آمریکا از میزان مرگبار بودن گزینههای هستهای موجود وحشتزده شدهاند. حتی ریچارد نیکسون نیز در مواجهه با آمار تلفات پیشبینیشده در نسخه جدید SIOP، بهشدت شوکه شد. به همین دلیل، در سال ۱۹۷۴، دستور داد تا پنتاگون گزینههایی برای «استفاده محدود» از تسلیحات هستهای تدوین کند. طبق آنچه در کتاب جادوگران آرماگدون (The Wizards of Armageddon) نوشته فرد کاپلان (۱۹۸۳) آمده است، زمانی که هنری کیسینجر از ارتش خواست طرحی برای توقف تهاجم فرضی شوروی به ایران ارائه دهد، پاسخ ارتش این بود که نزدیک به ۲۰۰ بمب هستهای در امتداد مرز شوروی–ایران بهکار گرفته شود.
واکنش کیسینجر در جلسه رسمی خشمآلود بود: «شما دیوانهاید؟! این قرار بود یک گزینه محدود باشد؟!»
در اواخر سال ۱۹۸۳، رونالد ریگان گزارشی محرمانه درباره آخرین نسخه از طرح یکپارچه عملیاتی منفرد (SIOP) دریافت کرد. او در خاطرات خود نوشت: «هنوز افرادی در پنتاگون بودند که مدعی بودند جنگ هستهای قابل پیروزی است. من فکر میکردم آنها دیوانهاند.»
پل نیتزه، مشاور برجسته ریگان، نیز اندکی پیش از مرگش به یکی از سفرای آمریکا گفت: «به ریگان توصیه کردم که ما هرگز نباید از سلاحهای هستهای استفاده کنیم—در واقع به او گفتم حتی در واکنش نیز نباید از آنها استفاده شود، بهویژه در پاسخ.»
میراث خطرناک قرن بیستم
تا پایان جنگ سرد، سامانه تصمیمگیری هستهای آمریکا—اگرچه از نظر قانونی تحت کنترل رئیسجمهور بود—به ساختاری متورم، پیچیده و تقریباً غیرقابلکنترل تبدیل شده بود: ماشینی فنی و ویرانگر که طراحی شده بود تا گزینههایی تصورناپذیر را به اقداماتی واقعاً فاجعهبار تبدیل کند. رؤسایجمهور یکی پس از دیگری در تنگنای تصمیمگیری قرار میگرفتند: تنها یک دستور، و حداقل میزان کنترل. در سال ۱۹۹۱، جورج اچ. دابلیو. بوش نخستین گامها را برای اصلاح این ساختار برداشت. او با دستور کاهش گسترده در تعداد سلاحهای هستهای و اهداف احتمالی، آغازگر فرایندی برای کوچکسازی سامانه بود. اما رؤسایجمهور میآیند و میروند—و طراحان نظامی باقی میمانند: پس از خروج بوش از کاخ سفید، ارتش فهرست اهداف هستهای را تا ۲۰ درصد افزایش داد.
تلاشهای محدود برای مهار فاجعه
با اینحال، از زمان پایان جنگ سرد، ایالات متحده برخی اصلاحات مهم را به اجرا گذاشته است، از جمله:
• انعقاد توافقنامههایی برای کاهش قابل توجه زرادخانههای هستهای آمریکا و روسیه،
• و توسعه سامانههای ایمنی برای پیشگیری از اشتباهات فنی.
بهعنوان مثال، در دهه ۱۹۹۰، موشکهای بالستیک آمریکا بهگونهای برنامهریزی شدند که در صورت پرتاب تصادفی، به نواحی خالی در اقیانوس برخورد کنند. اما حتی امروز نیز، در صورت بروز بحران هستهای، رئیسجمهور همچنان با مجموعهای از برنامهها و گزینههایی روبهرو خواهد شد که نه خودش آنها را طراحی کرده، و نه لزوماً به آنها باور دارد.
در سال ۲۰۰۳، طرح SIOP با یک نقشه عملیاتی جدید (OPLAN) جایگزین شدکه ظاهراً گزینههای متنوعتری نسبت به «انقراض بشریت» در اختیار رئیسجمهور قرار میدهد—از جمله امکان پاسخ تأخیری بهجای تلافی فوری. اما بنا بر گزارشها، همان OPLAN اولیه نیز شامل گزینههایی برای نابودی کشورهای کوچک و غیرهستهای بوده است. جزئیات این طرح همچنان محرمانه است، اما تمرینهای نظامی و اسناد غیرطبقهبندیشده در بیست سال گذشته نشان میدهند که بسیاری از عناصر اصلی برنامهریزی هستهای آمریکا همچنان از قرن بیستم به ارث رسیدهاند.
تمرکز بیحد قدرت در دست رئیسجمهور، فشردگی زمان تصمیمگیری، و دقت هدفگذاری ماشینی طراحان نظامی، در طول ۸۰ سال گذشته، ساختاری را شکل دادهاند که خطرات بزرگ و غیرضروری را در خود جای داده است—و با این حال، همچنان این امکان را به رئیسجمهور میدهد که بنا به تشخیص خود، در هر لحظهای، دستور حمله هستهای صادر کند. اما راههایی برای کاهش این خطرات وجود دارد، بیآنکه بنیان راهبرد بازدارندگی هستهای آمریکا تضعیف شود.
سیاست «عدم استفاده نخست»
نخستین و مهمترین اقدام، اتخاذ سیاست «عدم استفاده نخست» (No First Use) از سلاح هستهای است. بهموجب این سیاست، ایالات متحده متعهد میشود که تحت هیچ شرایطی آغازگر استفاده از سلاح هستهای نباشد.
در اوایل سال جاری، طرح قانونی ممنوعیت حمله نخست هستهای بدون مجوز کنگره، بار دیگر در مجلس نمایندگان ایالات متحده مطرح شد—هرچند احتمال تصویب آن اندک است. با اینحال، حتی در غیاب اقدام کنگره، هر رئیسجمهوری میتواند با صدور یک فرمان اجرایی، چنین تعهدی را اعلام کند. این اقدام میتواند در شرایط بحرانی، نوعی «فضای تنفس» برای کاهش تنشها فراهم کند—البته به این شرط که طرف مقابل به آن باور داشته باشد.
حذف گزینههای غیرضروری
هر رئیسجمهوری باید اصرار داشته باشد که در برابر حملهای قریبالوقوع، گزینههای پاسخ محدود نیز در دسترس باشد—نه صرفاً حملات تمامعیار. به بیان دیگر: اقلام غیرضروری را از «منوی دنیز» حذف کنیم و حجم گزینههای فعلی را کاهش دهیم. ایالات متحده احتمالاً برای حفظ بازدارندگی، تنها به چند صد کلاهک استراتژیک مستقر نیاز دارد، نه حدود ۱۵۰۰ کلاهک فعلی. حتی در صورت کاهش این تعداد، هیچ کشوری قادر نیست در حملهای نخست، کل توان تلافیجویانه آمریکا را از بین ببرد.
رئیسجمهوری که فرمان کاهش کلاهکهای مستقر را صادر کند—در حالی که همچنان اهداف حیاتی را در معرض تهدید نگه میدارد—بخشی از کنترل را به سیستم بازمیگرداند. بههمینگونه، یک کنگره فعال نیز میتواند با قانونگذاری، دامنه اختیار هستهای رئیسجمهور را محدود سازد. در هر دو حالت، نتیجه آن جهانی امنتر خواهد بود.
البته هیچیک از این اقدامات، معضل بنیادی سلاحهای هستهای را برطرف نمیکند: بقای بشر به عملکرد بینقص یک سیستم ذاتاً ناقص وابسته است. فرمان و کنترل هستهای متکی به فناوریهایی است که باید همواره درست عمل کنند—و انسانهایی که باید در اوج بحران، آرام و منطقی بمانند.
برخی تحلیلگران دفاعی پیشنهاد کردهاند که هوش مصنوعی میتواند بخشی از بار تصمیمگیری هستهای را کاهش دهد؛ چراکه سریعتر و بیطرفانهتر از انسان به دادهها واکنش نشان میدهد. اما این ایده، بهطرز خطرناکی وسوسهانگیز است. هوش مصنوعی شاید در مرتبسازی دادهها و تمایز میان حمله واقعی و هشدار اشتباه مفید باشد، اما بینقص نیست. رئیسجمهور نیازی به تصمیم آنی از سوی یک الگوریتم ندارد.
تنها یک نفر کافی است؟
واگذاری اختیار انحصاری استفاده از سلاح هستهای به رئیسجمهور، شاید بدترین راهحل نباشد—اما بهترین هم نیست. در شرایط بحرانی، تصمیمگیری گروهی میتواند بهاندازه قضاوت شتابزده یک فرد، خطرناک باشد. دستور تلافی هستهای باید در اختیار رئیسجمهور باقی بماند—خارج از ساختار بوروکراتیک و مستقل از ارتش و تمرینهای جنگی آن. اما تصمیم برای آغاز حمله هستهای باید موضوع بحث و اجماع سیاسی باشد. هیچ رئیسجمهوری نباید اختیار داشته باشد که بهتنهایی، آغازگر جنگ هستهای باشد.
اما اگر رئیسجمهوری بیخرد یا فاقد اخلاقیات، وارد کاخ سفید شود چه؟ یا اگر یک رئیسجمهور در دوران مسئولیت خود دچار زوال شناختی یا روانی گردد؟ امروز، تنها سد آنی در برابر چنین فردی، انسانهایی هستند که در زنجیره فرماندهی قرار دارند—و باید با زیر پا گذاشتن وظایف نظامی خود، اجرای دستوری غیرمنطقی یا فاجعهبار را متوقف کنند. اما نظامیان برای اطاعت و اجرای دستورات آموزش دیدهاند؛ نافرمانی ابزاری مطمئن برای بازدارندگی نیست. رئیسجمهور میتواند هرکس را که روند تصمیمگیری را مختل کند، برکنار و جایگزین کند؛ و هیچگاه نباید سربازان آمریکایی در جایگاهی قرار گیرند که ناگزیر باشند میان اطاعت از دستور و جلوگیری از فاجعه یکی را انتخاب کنند. طرح چنین سناریویی، بهخودیخود تهدیدی برای امنیت ملی و بنیان دموکراسی آمریکاست.
وقتی از یک فرمانده پیشین اسکادران موشکی نیروی هوایی پرسیده شد که آیا افسران ارشد میتوانند دستور پرتاب تسلیحات هستهای را رد کنند، پاسخ داد: «به ما گفته بودند میتوانیم از اجرای دستورات غیرقانونی یا غیراخلاقی خودداری کنیم.» سپس مکث کرد و افزود: «اما هیچکس هرگز برای ما تعریف نکرد که غیراخلاقی یعنی چه.»
رأیدهندهها: تنها سد بازدارنده
در نهایت، رأیدهندگان آمریکایی خود نوعی سامانه ایمنی نهایی هستند. آنان تصمیم میگیرند چه کسی در رأس ساختار فرماندهی و کنترل هستهای قرار گیرد. هنگامیکه وارد حوزه رأیگیری میشوند، باید البته به مسائل معیشتی مانند مراقبت درمانی، قیمت تخممرغ یا هزینه سوخت توجه داشته باشند—اما همچنین باید به این حقیقت بنیادین فکر کنند: در واقع، آنها رمزهای هستهای را به جیب یک نفر میسپارند.
رأیدهندگان باید افرادی را انتخاب کنند که در بحرانها، با ذهنی روشن و روحی مسئول تصمیم بگیرند؛ کسانی که شایستهترین افراد برای حمل چنین مسئولیتی بیهمتا باشند.
مهمترین وظیفه رئیسجمهور آمریکا، بهعنوان تنها حافظ زرادخانه هستهای کشور، جلوگیری از وقوع جنگ هستهای است؛ و مهمترین وظیفه رأیدهنده، انتخاب فردی است که شایستگی این مسئولیت را داشته باشد.