استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه کالیفرنی گفت: نمیتوانم تصور کنم کمیته صلح نوبل، کارهای ترامپ را جدی بگیرد، خود این ایده آنقدر مضحک است که از حد تصور خارج است. او به نظر میرسد که واقعاً چنین جایزهای را میخواهد، حتی اگر فقط برای این باشد که ثابت کند از باراک اوباما برتر است (واقعاً همین است — یادتان باشد که او حتی در مورد اینکه پاپ جدید شود هم فکر کرده بود).
رونی لیپشولتز، (Ronnie Lipschutz) ارزیابی خود از تحولات اخیر منطقه به ویژه جنگ افروزی های اسرائیل و آمریکا را بیان کرد.
او معتقد است که حملات اخیر اسرائیل در خدمت نیازهای سیاسی و شخصی بنیامین نتانیاهو هستند؛ او با این اقدامات تلاش میکند افکار عمومی و حمایت کنست را برای منحرف کردن یا بیاثر کردن روندهای قضایی علیه خود جلب کند.
استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه کالیفرنیا تاکید کرد که در این مقطع، هیچ دلیلی وجود ندارد که ایران به ایالات متحده در هیچ زمینهای اعتماد کند.
وی ضمن انزجار از تسلیحات و انرژی هستهای بر این باور است که ایران باید ساخت بمب اتمی را در دستور کار قرار دهد چراکه داشتن امکان استفاده (ولو فقط در حد تهدید) شاید دیگران را به تأمل وادارد و آنها را از ادامه حملات احمقانه باز دارد.
رونی لیپشولتز با بیان اینکه نمیتوانم تصور کنم کمیته صلح نوبل، کارهای ترامپ را جدی بگیرد، گفت: اینکه برنده بعدی کسی باشد که مخالف ترامپ است، خیلی بیشتر محتمل است.
مشروح کامل گفت و گو با رونی لیپشولتز را می خوانید:
در حالی که ایران و آمریکا در آستانه از سرگیری دور ششم مذاکرات غیرمستقیم بودند، حمله نظامی اسرائیل به ایران صورت گرفت. به نظر شما، آیا حمایت آمریکا از این حمله و حمله مستقیم خود و ایالت متحده را میتوان خیانت به روند دیپلماسی دانست؟
مشخص نیست که دولت ترامپ اصلاً قصدی برای دنبال کردن دیپلماسی با ایران داشته باشد؛ اگر هم چیزی بوده، شاید مذاکرات پیش از حمله صرفاً برای منحرف کردن حواس ایران از حمله قریبالوقوع طراحی شده بودند. همزمان، پس از حمله اسرائیل، دولت ترامپ احتمالاً به این نتیجه رسید که: (۱) پیوستن به حمله میتواند یک حرکت سیاسی خوب در داخل باشد و (۲) مشارکت در آن میتواند افکار عمومی آمریکا را منحرف کند. اما به یاد داشته باشید که این دولت بیش از آنکه بر مبنای محاسبه و قصد عمل کند، تحتتأثیر نیازهای لحظهای و احساسی ترامپ قرار دارد.
اسرائیل در سالهای اخیر بارها به خاک کشورهای منطقه از جمله مردم غزه، سوریه، لبنان، عراق و اکنون ایران حمله کرده، بیآنکه با محکومیت جدی از سوی جامعه جهانی مواجه شود. چه چیزی باعث شده این رژیم خود را فراتر از قانون بینالملل بداند؟
نخست آنکه این حملات در خدمت نیازهای سیاسی شخصی بنیامین نتانیاهو هستند؛ او با این اقدامات تلاش میکند افکار عمومی و حمایت کنست را برای منحرف کردن یا بیاثر کردن روندهای قضایی علیه خود جلب کند. دوم اینکه، در نهایت، اسرائیل همواره از پشتوانه ایالات متحده برخوردار است و نباید از میزان حمایت راستگرایان مسیحی و یهودی در آمریکا از اسرائیل غافل شد . سوم، اسرائیل دچار نوعی بدبینی شدید یا پارانویای از «دست دادن بازدارندگی» است، با وجود اینکه کشورهای اطراف و حماس تهدیدهای محدودی برای بقای کوتاهمدت آن محسوب میشوند (هرچند بهگمان من، بقاء بلندمدت آن چندان تضمینشده نیست). همچنین، گره زدن هرگونه انتقاد از اسرائیل به یهودستیزی، مانعی جدی در برابر اعمال تحریمها و فشار واقعی بر این رژیم ایجاد کرده است.
بحران انسانی در غزه در پی ماهها محاصره و بمباران همچنان ادامه دارد. چرا بهرغم هشدار نهادهای حقوق بشری و سازمان ملل، جامعه جهانی هنوز نتوانسته اقدامی موثر برای توقف جنایات یا ارسال فوری کمکهای بشردوستانه انجام دهد؟
سابقه سازمان ملل در مداخله فعال در درگیریهای «داخلی» — و بحران غزه بدون شک موضوعی داخلی میان فلسطین و اسرائیل تلقی میشود — بسیار محدود است و نیازمند تأیید شورای امنیت است. هیچکدام از بازیگران دارای قدرت و توان مداخله مؤثر، تمایلی به درگیری با ارتش اسرائیل ندارند. دولت بسیار راستگرای اسرائیل بهنظر میرسد طرحهایی برای غزه دارد و در حال بررسی سناریوهایی برای بیرون راندن مردم غزه از این سرزمین است، بیآنکه چندان نگران سرنوشت آنها باشد (چنانکه این بیتفاوتی از سال ۱۹۴۸ تاکنون وجود داشته است). و از آنجا که ارسال کمکهای بشردوستانه نیازمند اجازه اسرائیل است، هیچ کشوری تمایلی ندارد که بدون این مجوز، خود را درگیر رویارویی و تقابل کند.
در جریان حمله آمریکا و اسرائیل به تاسیسات هستهای ایران، آژانس بینالمللی انرژی اتمی که ایران همچنان با آن همکاری دارد و عضو انپیتی است، از محکوم کردن این اقدام خودداری کرد. این رویکرد آژانس چه پیامدهایی برای اعتبار و بیطرفی آن دارد؟
صادقانه بگویم، من مطمئن نیستم که آژانس بینالمللی انرژی اتمی اساساً اعتبار چندانی در رابطه با برنامه هستهای ایران (در همین حدی که هست) داشته باشد. گرایشی — بهویژه در ایالات متحده — وجود دارد که هرگونه بازرسی و گزارشی از سوی آژانس را جعلی یا جانبدارانه تلقی میکند (درست مشابه شرایطی که پیش از حمله به عراق وجود داشت). اطلاعاتی که سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل درباره وضعیت برنامه هستهای ایران دارند، احتمالاً بیشتر از بازرسان آژانس است، اما سیاست داخلی اسرائیل باعث شده که ارزیابیهای نهادهای اطلاعاتی این کشور بهاندازه کافی «هشدارآمیز» تلقی نشود (در آمریکا هم وضع کمابیش همینطور است). فراموش نکنید ضربالمثل قدیمی را: «نبود شواهد، بهمعنای نبود آن چیز نیست.»
چقدر احتمال دارد که حملات نظامی به تاسیسات هستهای کشورها، منجر به فجایع انسانی مشابه هیروشیما و ناکازاکی شود؟ آیا حقوق بینالملل چنین سناریوهایی را پوشش میدهد یا همچنان خلأ حقوقی وجود دارد؟
بهنظر من، احتمال چنین چیزی بسیار پایین است. مقادیر اورانیوم غنیشده، حتی در سطح ۶۰ درصد، به اندازهای نیست که بتواند یک انفجار هستهای ایجاد کند. بدترین سناریوی ممکن شاید پراکندگی اورانیوم در زمینهای اطراف محل انبار بمبارانشده باشد. تا جایی که میدانم، قوانین بینالمللی مشخصی درباره بمباران نیروگاههای هستهای وجود دارد؛ اما درباره تأسیسات تحقیقاتی و مونتاژ، مطمئن نیستم. با این حال، دوباره باید پرسید: چه کسی قرار است جلوی چنین حملاتی را بگیرد؟
با توجه به تجربه ایران از حمله نظامی در میانه روند مذاکرات، آیا میتوان از دولت آمریکا در دور جدید گفتوگوها انتظار رفتار قابل اعتماد داشت؟ چه سازوکارهایی برای بازسازی اعتماد پیشنهاد میدهید؟
خیر. در این مقطع، هیچ دلیلی وجود ندارد که ایران به ایالات متحده در هیچ زمینهای اعتماد کند و همچنین هیچ مبنایی برای ایجاد اعتماد متقابل دیده نمیشود. صادقانه بگویم — با اینکه از تسلیحات و انرژی هستهای متنفرم و گفتن این جمله برایم ناخوشایند است — فکر میکنم ایران باید ساخت بمب اتمی را در دستور کار قرار دهد. البته چنین اقدامی با خطر حملات بیشتر از سوی اسرائیل همراه است، اما داشتن امکان استفاده (ولو فقط در حد تهدید) شاید دیگران را به تأمل وادارد و آنها را از ادامه حملات احمقانه باز دارد.
آمریکا در سالهای اخیر برخی گروهها همچون جبهه النصره را از فهرست سازمانهای تروریستی خارج کرده و حتی دیدارهایی میان جولانی رهبر این گروه و مقامات آمریکایی صورت گرفت. اولا چگونه میتوان این رویکرد دوگانه در تعریف تروریسم را تبیین کرد؟ در درجه بعدی چگونه است که با این وجود باز هم آمریکا به اسرائیل برای حمله نظامی به سوریه چراغ سبز نشان داد؟ آیا میتوان از این رویکرد متناقض نتیجه گرفت آمریکای ترامپ به هیچ عنوان قابل اطمینان نیست؟
ایالات متحده همواره سازمانهایی را بسته به مقتضیات سیاست داخلی خود در فهرست گروههای تروریستی قرار داده یا از آن خارج کرده است. بهنظر میرسد دولت ترامپ در پی بهبود روابط با دولت سوریه است تا زمینه خروج باقیمانده نیروهای آمریکایی از منطقه را فراهم کند. جبههالنصره با گروههای اسلامگرای دیگر ادغام شد و هیئت تحریر الشام را شکل داد که امروزه پایه ساختار حکومت کنونی در شمال سوریه بهشمار میآید. خارج کردن این گروهها از فهرست تروریستی، به پنهانسازی نسبشناسی این گروهها و مشروعیت بخشیدن به روابط جدید کمک میکند. هیچ انسجام یا ثباتی در روند درج یا حذف گروهها از این فهرستها وجود ندارد.
با توجه به اینکه ایران به برجام پایبند مانده و این آمریکا بود که از توافق خارج شد، و اروپا نیز بدون حضور آمریکا نتوانست به تعهدات خود عمل کند، اکنون چه توجیهی برای فعالسازی مکانیزم ماشه باقی میماند؟
ترامپ میخواهد تحریمها علیه ایران حفظ شود و اروپاییها نیز از رویارویی با او در مسئلهای که برایشان صرفاً پیامدهای اقتصادی جزئی دارد، بیم دارند.
من این مذاکرات را بهطور دقیق دنبال نکردهام، اما هر توافقی که بدون حضور آمریکا (یا اسرائیل) انجام شود، در معرض خدشه و اختلال فوری خواهد بود. به نظرم نتیجه قابل توجهی از این مذاکرات حاصل نخواهد شد.
با توجه به اینکه رژیم اسرائیل عضو پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) نیست، در حالی که بهصورت آشکار دارای زرادخانهای از کلاهکهای هستهای است، و با در نظر گرفتن رویکرد تهاجمی و جنگطلبانه دولت نتانیاهو و حمایت بیقید و شرط آمریکا از آن، این وضعیت چه تهدیدی برای ثبات و امنیت منطقهای و بینالمللی ایجاد میکند؟ آیا ادامه این وضعیت، توازن قوا و اصل بازدارندگی را در منطقه بهطور خطرناکی بر هم نمیزند؟
بله، چنین است. اما هیچکس نمیخواهد اسرائیل را به نقطهای برساند که واقعاً از سلاحهای هستهای استفاده کند؛ به قول دکتر استرنجلاو، بازدارندگی هنر ایجاد «ترس از حمله» در ذهن دشمن است. یا حداقل، تهدید به حملاتی که شهرهای اصلی و تلفات گسترده را هدف قرار دهند (نگاه کنید به جنگ اکتبر). بازدارندگی هستهای فقط زمانی اهمیت واقعی دارد که دو کشور در تعادل نظامی نسبی باشند — و حتی در آن شرایط هم هدف اصلی عدم استفاده از سلاحهای هستهای است. من فکر نمیکنم اسرائیل هنوز تا این حد خودکشی کند. شاید ۲۰ یا ۳۰ سال دیگر باید صبر کرد.
برخی تحلیلگران معتقدند دونالد ترامپ به دنبال جایزه صلح نوبل است. آیا با توجه به سیاستهای تهاجمی، حمایت از جنگها و خروج از توافقات، این هدف برای او واقعگرایانه است؟ چه پیامدهایی دارد اگر چهرهای با کارنامه نظامیگرایانه برنده چنین جایزهای شود؟
فکر میکنم خود این ایده آنقدر مضحک است که از حد تصور خارج است. او به نظر میرسد که واقعاً چنین جایزهای را میخواهد، حتی اگر فقط برای این باشد که ثابت کند از باراک اوباما برتر است (واقعاً همین است — یادتان باشد که او حتی در مورد اینکه پاپ جدید شود هم فکر کرده بود). نمیتوانم تصور کنم کمیته صلح نوبل، کارهای ترامپ را جدی بگیرد؛ خیلی بیشتر محتمل است که برنده بعدی کسی باشد که مخالف ترامپ است. اما درباره اعتبار جایزه صلح نوبل، فراموش نکنیم که قبلاً به افراد و توافقهای بحثبرانگیزی هم اهدا شده است، مثلاً به هنری کیسینجر که به شدت در جنگهای هندوچین و بمباران این منطقه مشارکت داشت.
کیسینجر که در سال ۱۹۶۹ به عنوان مشاور امنیت ملی خدمت می کرد، به ریچارد نیکسون رئیس جمهور وقت آمریکا توصیه کرد که مناطق مرزی بین ویتنام و لائوس را با خشونت مورد حمله قرار دهد تا موقعیت کامبوج در مذاکرات ضعیف شود که باعث شد ۹۰۰ هزار غیرنظامی در این دو کشور کشته شدند.
دولت آمریکا که از جنایات کیسینجر در جهان مطلع بود در سال ۱۹۷۳ جایزه صلح نوبل را به وی به دلیل ایفای نقش در هدایت مذاکرات صلح و توقف جنگ بین آمریکا و ویتنام اختصاص داد تا او را به عنوان مرد صلح به روش آمریکایی جلوه دهد.
کیسینجر متهم به مشارکت در جنگ های هند و چین و عملیات اسپیدی اکسپرس است که در آن ۱۱ هزار غیرنظامی در منطقه کین هوا کشته شدند.