گاهی میتوان اهمیت یک رویداد را از میزان بیتوجهی یا کماهمیت جلوهدادن آن توسط رسانههای جریان اصلی سنجید. این هفته، چنین وضعیتی درباره اظهارات دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، در جریان سفرش به خاورمیانه رخ داد—اظهاراتی که ممکن است به معنای تغییر بنیادین در سیاست خارجی آمریکا تلقی شود.
این گزارش ترجمهای است از مقالهی «What Trump Got Right in the Middle East; The U.S. president’s olive branch to Iran could mark a paradigm shift in Washington’s foreign policy» که توسط اصلاحات نیوز تهیه شده است. در این مطلب، سفر اخیر ترامپ به خاورمیانه میشود:
از زمانی که ترامپ نخستین سفر خارجی خود در دور دوم ریاستجمهوریاش را آغاز کرده، تمرکز رسانهها عمدتاً بر دو موضوع بوده است: نخست، پذیرش یک هواپیمای فوقلوکس بوئینگ ۷۴۷ از سوی قطر به عنوان جایگزین «ایرفورس وان» قدیمی—اقدامی که از سوی منتقدان بهعنوان نشانهای آشکار از فساد قلمداد شده؛ دوم، دیدار غیرمنتظره او با رئیسجمهور جدید سوریه، احمد الشرع، که پس از اعلام لغو تحریمهای دیرینه آمریکا علیه دمشق صورت گرفت.
در حالی که توجه رسانههای آمریکایی بیشتر بر هواپیمای لوکس جدید دونالد ترامپ و دیدار غیرمنتظره او با رئیسجمهور سوریه متمرکز بود، یکی از مهمترین تحولات سفر اخیر رئیسجمهور آمریکا به خاورمیانه تا حد زیادی نادیده گرفته شد: ابراز تمایل ترامپ برای گفتوگوی مستقیم با ایران.
روز سهشنبه، ترامپ در جریان سخنرانی خود در ریاض اعلام کرد: «همانطور که بارها نشان دادهام، آمادهام به درگیریهای گذشته پایان دهم و برای ساختن جهانی بهتر و باثباتتر، حتی با کشورهایی که اختلافات عمیقی با ما دارند، شراکتهای جدیدی ایجاد کنم.» این سخنان در حالی بیان شد که ایالات متحده طی چهار دهه گذشته، ایران را بهعنوان یکی از سرسختترین دشمنان خود معرفی کرده است.
در فضای سیاستگذاری واشنگتن، وفاداری بیچونوچرا به اسرائیل و تلاش برای مهار ایران از طریق متحدان منطقهای، جزو اصول دیرینه سیاست خارجی آمریکا بهشمار میآید. از همین رو، بسیاری از تحلیلگرانی که مسیر حرفهای خود را بر مبنای این راهبرد بنا کردهاند، ممکن است امیدوار باشند ترامپ پس از بازگشت از سفر، این رویکرد تازه نسبت به تهران را به فراموشی بسپارد—یا ایران اقدامی تحریکآمیز انجام دهد که کاخ سفید را وادار به عقبنشینی از این مسیر کند.
با نگاهی به سیاست اقتصادی ترامپ که عمدتاً بر تعرفههای سنگین استوار است، بهسختی میتوان او را سیاستمداری باثبات دانست. از همین رو، این احتمال وجود دارد که اظهارات اخیرش درباره نزدیکی به ایران، صرفاً یک مانور لفظی و گذرا باشد.
در میان مجموعهای از رویکردهای عجیب و گاه ویرانگر در سیاست خارجی ترامپ—از تحمیل تعرفههای اقتصادی به متحدان گرفته تا پیشنهاد جنجالی تبدیل غزه به منطقهای لوکس و خالی از فلسطینیان که در همین سفر نیز تکرار شد، بیآنکه توجهی به حملات نظامی فاجعهبار اسرائیل داشته باشد—تمایل به گفتوگو با ایران را میتوان یکی از معدود مواضع معقول او بهشمار آورد.
کارنامه چهار دهه دشمنی آمریکا با ایران، که از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و بحران گروگانگیری آغاز شد، نشاندهنده تداوم یک رویکرد پرهزینه و خونین است. نمونه بارز آن، حمایت آمریکا از عراق در جنگ ایران و عراق (۱۹۸۰–۱۹۸۸) بود؛ جنگی که میان ۵۰۰ هزار تا یک میلیون جانباخته برای دو کشور بر جای گذاشت و یکی از مرگبارترین درگیریهای قرن گذشته شد.
البته در این تاریخ هیچیک از بازیگران را نمیتوان بیگناه دانست. جمهوری اسلامی ایران نیز در چارچوب سیاستهای منطقهای خود، از گروههایی چون حزبالله لبنان، حماس و انصارالله یمن حمایت کرده و از دولت سوریه در سالهای اخیر پشتیبانی کرده است. همچنین برخی مواضع سیاسی از جمله درباره اسرائیل، در تداوم فضای تقابل و بیاعتمادی در منطقه بیتأثیر نبودهاند.
چرا ایران اعتمادش را از دست داد؟
برای درک مواضع تهران، نمیتوان صرفاً به سطح اظهارات و اقدامات رسمی بسنده کرد. این مواضع، هرچند گاه ناخوشایند و تنشزا، بدون ریشه تاریخی نیستند. یکی از نقاط عطف این بیاعتمادی تاریخی به غرب، به کودتای مرداد ۱۳۳۲ بازمیگردد؛ زمانی که دولت ملی دکتر محمد مصدق با حمایت مستقیم سیا سرنگون شد.
از آن زمان، تصویر آمریکا و متحدانش در ذهن سیاستگذاران ایرانی بهعنوان مداخلهگرانی بیاعتنا به حاکمیت ملی شکل گرفت و اسرائیل نیز در این نگاه، به نمادی از نفوذ و تهدید غربی در منطقه بدل شد.
در دهههای اخیر، بهویژه از اوایل دهه ۲۰۰۰، ایالات متحده تحریمهای اقتصادی شدیدی را علیه ایران اعمال کرده—تحریمهایی که ریشه آنها به سال ۱۳۵۷ بازمیگردد و با تمرکز بر برنامه هستهای ایران، بهطور مستمر تشدید شده است. با این حال، کمتر کسی در فضای تحلیل رسمی غرب میپرسد که چرا ایران تا این اندازه به فناوری هستهای وابسته شده و از عقبنشینی سر باز میزند. آیا این پافشاری تنها جاهطلبی سیاسی است، یا واکنشی است به تهدیدهایی که تهران، از منظر امنیتی، آنها را واقعی و مداوم میداند؟
بیتردید، نگرانی اسرائیل از احتمال دستیابی ایران به سلاح هستهای قابل درک است، اما در عین حال، نباید فراموش کرد که خود اسرائیل نیز به چنین سلاحهایی مجهز است و پیشینهای طولانی در حملات نظامی پیشدستانه به همسایگان دارد. تجاوزهای مکرر به خاک سوریه و بمبارانهای پیاپی، تنها بخش کوچکی از الگوی رفتاری اسرائیل در منطقه را نشان میدهد.
شاید وقت آن رسیده باشد که در کنار نقد سیاستهای تهران، سهم اقدامات غرب در شکلگیری این بیاعتمادی مزمن نیز با صداقت مورد بازخوانی قرار گیرد.
چرا برخی کشورها از مسیر هستهای بازنمیگردند؟
در دهه ۲۰۰۰ میلادی، حدود پنج سال از فعالیتم صرف پوشش اخبار مرتبط با کره شمالی شد؛ کشوری با ساختاری منحصربهفرد که از جنبههایی، در سطح تحلیل سیاسی و امنیتی، قابل مقایسه با برخی کشورهای دیگر از جمله ایران است. ساختار حاکمیتی پیونگیانگ در حوزههای مختلف، از جمله مدیریت داخلی و سیاست خارجی، الگوهایی خاص را دنبال میکند که بعضاً با هنجارهای بینالمللی فاصله دارند. با این حال، کره شمالی نیز همانند برخی کشورهای دیگر، دارای زمینهها و تجربیات تاریخی خاصی است که به شکلگیری احساس تهدید در سیاستهایش منجر شدهاند—عواملی که در بسیاری از تحلیلها کمتر مورد توجه قرار میگیرند. با این حال، کره شمالی هم مانند ایران، دلایل تاریخی خاصی برای احساس تهدید دارد—دلیلهایی که اغلب در تحلیلهای عمومی نادیده گرفته میشوند.
کمتر کسی میداند که با گذشت بیش از هفت دهه، جنگ کره هنوز بهطور رسمی پایان نیافته است. درست همانطور که به ایران در چارچوب «برجام» پیشنهاد رفع تحریمها در برابر محدودسازی برنامه هستهای داده شد، به کره شمالی نیز پیشنهادهایی مشابه ارائه شد. اما از زمانی که پیونگیانگ در دهه ۱۹۸۰ بهطور جدی مسیر دستیابی به سلاح هستهای را در پیش گرفت، هیچیک از دولتهای آمریکا نتوانستند این کشور را از این هدف بازدارند.
تاریخ معاصر دلایل متعددی در اختیار کشورهایی مانند کره شمالی یا حتی ایران میگذارد که چرا اعتماد به وعدههای بینالمللی، پرهزینه و حتی خطرناک است. اوکراین پس از فروپاشی شوروی، زرادخانه هستهایاش را واگذار کرد، اما در نهایت با تهاجم نظامی روسیه مواجه شد. معمر قذافی، دیکتاتور لیبی، داوطلبانه برنامههای تسلیحات شیمیایی کشورش را کنار گذاشت، اما به فاصله کوتاهی با حمایت غرب سرنگون و ترور شد. امروز، لیبی به کشوری فروپاشیده تبدیل شده که خشونت و سیل تسلیحات قاچاقشده از آن، منطقه وسیعی از شمال آفریقا را بیثبات کرده است.
نحوه مواجهه دونالد ترامپ با کره شمالی در دوره نخست ریاستجمهوریاش، نشانههایی از منطق پشت اظهارات اخیر او درباره ایران را آشکار میسازد. ترامپ در آن زمان تلاش کرد با ورود به دیپلماسی سطح بالا و شخصی با کیم جونگ اون، تنشهای دوجانبه را کاهش دهد و از وقوع بحرانی ژئوپلیتیکی ویرانگر جلوگیری کند. با اینکه آن تلاشها بیبرنامه، ناپایدار و در نهایت ناکام بود و نتوانست تغییری اساسی در وضعیت شبهجزیره کره ایجاد کند، اما درونمایه آن رویکرد را نمیتوان بهسادگی نادیده گرفت.
واقعیت این است که گاهی تنها راه جلوگیری از مسابقه تسلیحاتی و پرهیز از فاجعهای احتمالی، تعامل مستقیم با یک دشمن دیرینه و تلاش برای ایجاد اعتماد متقابل و تضمینهای امنیتی است— مسیری که البته نیازمند صبر، برنامهریزی و ثبات است و هرگز با شتاب و تصمیمات لحظهای به نتیجه نمیرسد.
با این حال، حتی تصور چنین رویکردی در قبال ایران، برای بسیاری از سیاستگذاران واشنگتن دشوار و برای دولت اسرائیل تقریباً غیرقابل تصور است. اسرائیل نهتنها ایران را بهدلیل پتانسیل هستهایاش یک تهدید وجودی میداند، بلکه دشمنی ساختاری میان ایران و ایالات متحده، طی سالها به بستری برای توجیه حمایتهای بیوقفه سیاسی و نظامی واشنگتن از تلآویو تبدیل شده است.
با این زمینه، ادعای روز پنجشنبه ترامپ مبنی بر آنکه ایران و آمریکا «تا حدودی» بر سر مفاد یک توافق هستهای به تفاهم رسیدهاند، بسیار قابل تأمل است.
با اینکه هنوز هیچ جزئیاتی از این توافق منتشر نشده، و مسیر پیشرو پرابهام است، همین احتمال بازگشایی کانال دیپلماسی میان دو کشور، میتواند نقطه عطفی در منطقهای بحرانزده باشد—اگر واقعاً دنبال شود.
تغییر زمین بازی در خاورمیانه
اگرچه هنوز تا تحقق یک نظم جدید در خاورمیانه فاصله زیادی باقی مانده، اما نشانههایی از تغییر در حال نمایان شدن است. حتی پیش از سفر اخیر ترامپ، عربستان سعودی و دیگر رقبای سنتی ایران در منطقه، سیگنالهایی مبنی بر تمایل به کاهش تنش با تهران ارسال کرده بودند. این چرخش رویکرد، بهنظر میرسد حاصل درکی فزاینده باشد: سیاست مهار تهاجمی و تقابل مستمر با ایران به بنبست رسیده است.
قدرتهای منطقهای اکنون بیش از هر زمان دیگر به این واقعیت پی بردهاند که دههها منازعه، نهتنها ثروت عظیم منابع طبیعی خاورمیانه را بر باد داده، بلکه ظرفیت انسانی و توسعه اجتماعی آن را نیز تحلیل برده است. پایان دادن به این چرخه خسارتبار، مستلزم بازگرداندن ایران—کشوری با ۹۰ میلیون جمعیت و نوزدهمین اقتصاد بزرگ جهان—به معادلات منطقهای است.
البته راه درازی تا تحقق چنین چشماندازی در پیش است، و شخص ترامپ، با تمام کاستیها و رویکردهای غیرقابل پیشبینیاش، شاید هرگز نتواند چنین تحولی را رقم بزند. اما برای آغاز هر تغییر، لازم است موضوعی مطرح شده و بر سر میز مذاکره آورده شود. شاید همین، مهمترین دستاورد و میراث سفر ترامپ به خاورمیانه باشد—طرح دوباره ایدهای که سالهاست از گفتمان رسمی طرد شده بود: ایران، بهجای حذف، باید در معادله آینده منطقه تعریف شود.